جلال ژاله

زهرای قصه ام باش و برگرد

 

آشفتـه بــــــازاری شــده دل، بیــا و مـســندنشـینــم بـاش و برگرد

میثاقت هــرچــه باشـــد روی چـشم، برجـــای جانـــم باش و برگرد

ز چشمم قطره و دریا جــاری شدند، تو سرچشـمه ام بـاش و برگرد

شــدند ماه و ستــاره ز من آزرده و وازده تو خواسـتارم بـاش و برگرد

دسـت و پایــم به لـرزه و رعشـه افتاد، تو تسکین دردم باش و برگرد

کلبه اشک هایم چکه ریزان شدند تو ساغر چشم هایم باش و برگرد

 

چشم و دلم گرفتار خوف عشقت شدند تو زهرای قصه ام باش و برگرد


شعر های جدید


رجحان دارد بر این عشق، پاکـی قلب تو     گر من عاشقم، نکنم رسـوا، عطر عشق تو

رجحان دارد بر این ماتــم، شادی قلب تو     گر من غمگینم، نکنم بـازتاب، درد عشق تو

رجحان دارد بر این دنیا، مشکین زلـف تو     گر من عاشقم، نکنم دل را سوا ز عشق تو

رجحان دارد بر این خطوه، مسیر قلب تو     گر من مسافرم، بهانه نیابم در راه عشق تو

رجحان دارد بر این رجحان، واژه های  تو     گر من شاعرم، ننویسم دیگر، غیر عشق تو


شعر های جدید

فرمیسکی مندالان

 

چشمانی خیره به دَری منتظر پدری

 

پدر آمد با دلی پُر و دست خالی

 

به دستان خشک پدری 

 

می نگرد کودکی

 

 

 

 

 

با چشم گریان

 

با شکمی خالی و چشمانی تر 

 

به دست پینه بسته پدر می نگرد کودک 

 

 

 

نمی نگرد دیگر به کودک پدر

 

 شکسته پدر انگار بغض و دردش

 

 

 

وای که شام آمد و ماتم شد غذا

 

کودک گریه کرده و انگار شده کمی پدر رسوا

 

 

 

خدایا از خجل کودک نمی ترسد ماه ؟

 

از شرم پدر چه کند دیگر ستاره ؟

 

آسمان را پر از نور کند یا بغض کودک را خفه کند آرام آرام  ؟

 

خدایا قسم به آسمانت  که رعد هم بی صدا شد

 

از جگر سوخته کودک

 

از غرور شکسته پدر

 

از رفتن مادر.

 

 

 

یاد مادر.؟

 

یاد مادر هنوز لبریز می کند چشم های کودکانه کودک

 

غرق می کند بغض خاموش پدر

 

 

 

کودک از کودکی بغض کرد

 

کودکی، که نیست بر سرش دست مادری

 

کودکی، که می گرید از دست خشک پدری

 

کودکی، که در تنهایی به جایی ندوخته نگاهی

 

 

 

آخر غصه کودک شد

 

صبحی پر از تنهایی

 

پدر هم مانده در خواب و رویایی

 

چه کند کودک با درد تنهایی ؟

 

چه کند کودک با بی مهری مادری؟

 

چه کند با گریه های ناگهانی؟

 

کودک هم جان می دهد با پدر

 

کنار قطره اشکی در تنهایی

 

اما می دانم مانده زیر بارانی

 

با رعدی طوفانی

 

می کند گریه، آسمانی

 

با ابر و بارانی

 

 

 

می شکند روزی ظلمت شب را

 

نور و رعدی ابری

 

که  هست امید و دست و خدایی 

 

نام شعر ترجمه به فارسی : اشک کودکان

نویسنده : #جلال_ژاله 

 

جلال ژاله


شعر های جدید

عشق جاودانه

افسوس آرزویت کرده بودم   در آسمان تاریک شب نشانــت کرده بودم

افسوس قد کشیده بودم    بین ستاره ها در آسمان رهایت کرده بودم

افسونِ چشمت که شده بودم    رخت را روی خاطرم کشیده بودم

افسونِ حدیـثت که شده بودم     تقدیر را روی قلـبم بافـــته بـودم

در کوچه های بی کسی    دست هایت را گم کرده بودم

چشم هایم را سخت بسته بودم    امیدم را باختـه بودم

در نوجوانی می خواستمت تا نمیرم از غم بی هم زبانی

سوخت جانم از بحر رفیق دوست داشتنی که یادم بماند زهر نامهربانی

چه خانه ها شد ویران در دلم تا قدر بدانم غم را همچون گوهری

آباد نشود این ویرانه تا که نپوسد غم  این عشق جاودانه

 

نویسنده : #جلال_ژاله


شعر های جدید

چه شود

چه شود که دلت پاییز شود هم ره من و دل و دیوانه شود

چه شود چشمت گریه و زاری شود همدم قطره و باران شود

چه شود خانه خرابه شود   دلم آشفته و ویرانه شود

چه شود گر بشود اشک جاری ز چشمم   گریه هم نوای ترانه شود

چه شود غم و عشق رسوا شود خنده بر لب خشک و خالی شود

چه شود ابر زمستان باران شود واژه پر از غم شود دل مثل واژه شود

چه شود باران زمستانی شود گوهرعشق تاریک و رنگین شود

 

شود ها همه جمع شود درگیر رویا شود ابر زمستان قطره باران شود


شعر های جدید

رخ خاطرات

پر از غم و سکوت می نویسم از روز ها و فصل ها با سختی و تلخی واژه ها

می سپارم در زندگانی فقط به باد و باران فصل ها   غم و اندوه دلم را

می سپارم به بادبیز خزان و تاب و ستان سال ها  رهگذر و بی وفای روزگار را

می نشینم چین اتاق و می نگارم از روزگار  از برزن و دیار و بادیه ها

می نشینم در سیاهی ساحل وجود سایه ها  می نگرم به سرخی کلام ها به تلخی جمله ها

می بارم بیشتر از ابر باران بهار تا به یاد بیاورم گریه کودکانه خاطره ها

می بارم بیشتر از ریزش خانه خرابه های شهر تا بهار نشود پاییز واژه ها

من بیدارم و بی تاب و بی خواب   بی سکوت می نشینم در رخ خاطرات

قدم میزنم در واژه ها تا بیابم جمله ها

 

قدم میزنم در جمله ها تا بیابم واژه ها


شعر های جدید

پسری پدری

 

عمر برده بود به سر در بندگی، تا که آمد به وجود بنده دیگری

پدر پسر آموخته از راز و نیاز و بندگی، تا نباشد در بند دیگری

بی تاب و بی دل شده پدر از بیچارگی پسر گرچه می خواهد بگوید دارد فرزند دیگر

بی منت، مهر و وفا هدیه کرده پدر به نوجوانی پسر با غم و اندوه و پیری دارد درد دیگر

گر نیابد پسری دست محبت پدری ببایدش گشت در تاریکی با دست خالی

می شود گریه چشم پسر از واژه پدری می نهد به خاک دست و سینه پدری

 

#جلال_ژاله


شعر های جدید

 

از روزی که وارد مدرسه شدم از معلم هایم با ترس، درس آموختم.

از همان روز از زندگی از یاد گرفتن

 

از آدم هایی که حرفی برای گفتن دارند می ترسم!

 

معلمی احمق زندگی ام را بر باد داد.!

 

و برای من، برای خودش، برای فرزندانش روزگاری پر از احمق 

 

باقی گذاشت.! 

 

او می توانست یک دکتر یک متفکر یا نهایتش از من یک آدم بسازد

 

زمانی که می توانست یک احمق نباشد!

 

#جلال_ژاله


شعر های جدید

چکه ریزان

چشم هایت را می بندی که نبینی "چکهِ ریزانِ دیدِگانم"

اما، چشمک می زنی با دیده پریشان وارت، به مبسم تلخ و حزینم!

در وَهمی، که می بینی می خندد لبانم، من سخت پریشانم !

 

می مانی کنارم!؟اما، چگونه خواهم تو را، آن زمان که مفلس و تهیدستم !؟

سوا باشم ز عشقت، به پریشان باشد قلب پاکت

امر به تبعید از خانه وهم و خیال کن که می دانم دل آزرده ای

مگر از ساز بی نوای روزگار، صدای ساز ما فقط غم بود؟

چه کنم؟  دلم عاشق بود

افلیج شده واژه دیگر از عجز

وای که دیگر چه بر من گذشت

 

خدا داند و خدا داند.


شعر های جدید

حدیث عشق شعر زیبای جلال ژاله تقدیم به شما فایل صوتی این شعر جهت دانلود قرار داده شده است.

جلال ژاله
متن شعر:

یک شبی پر از تنهایی  رفتم به خوابی رویایی

 

با قلمی جوهری  نگاه کردم به آسمانی ابری

 

بر روی برگه ای زیر بارانی  می نوشتم از دلدادگی

 

که

 

 من عاشق بودم و  بود عشق از من به دور

 

باز می نویسم

 

 من بودم و  بود دلی بی قرار تو

 

بود عشق در واژه های من و ترس در پاکی وجود تو.

 

من در باغچه گل ها بیمارم و تو در خوابی

 

می ترسد قلبم از خزان روی تو  از حدیث تلخ بغض تو

 

دلیل شعر و ترانه ای  باز در آسمانم تنها ستاره ای

 

ابر بی بارانی اگر چه نمی باری، ولی

 

میشوی شبنم  و همیشه جاودانی

 

خاک ها بیدارند و تو خسته ای و در اوج حادثه ای

 

مگر عاشق شده ای ؟ که در باغچه گلها،  پژمرده گشته ای ؟

 

نکــند که در راه پر پیچ و خم عشق شیدا گشته ای ؟

 

خودت گفـته بودی به قـــول خودت وفا کن

 

در عاشقی فقط به حدیث عشق من جفا کن.

 

 ˙·٠•●♥️ ƸӜ̵̨Ʒ ♥️●•٠·˙ 

 

. در جواب .

 

 ˙·٠•●♥️ ƸӜ̵̨Ʒ ♥️●•٠·˙

 

 

 

تو در خواب و رویای        با قلمی زیر بارانی

 

بر روی بافته ای خیالی می نویسی از دلدادگی؟

 

بودی عاشق و بود عشقم از تو به دور 

 

این چه سحریست که می کنی گدایی از واژه هایی تلخ و شیرین

 

باز چه مینویسی از عاشقی؟

 

مگر نبودی در قلبم، بی روی رخ بی قراریی

 

مگر نبودی در یادم ، بی ظلمت غریب تنهایی

 

می رسی به خزان روزی اما.

 

من می شوم گلی بیدار در باغچه ی گل ها 

 

 دلیل شعر و ترانه ات شد قلب عاشقم

 

که گم کرده ام ستاره ات  در آسمانم  

 

نمی بارم تا بمانم همیشه در آسمانت

 

شبنم می شوم می آیم به سمت رویت

 

من خفته وخسته ام از باغچه ی گل دل آزرده ام 

 

در راه پر پیچ و خم عشق هنوز در راه و سفرم

 

به قولت وفا کن و به دار آویز عشق من را 

 

تا ستم کنند به حدیث عشقت دستان سردم

 

 ˙·٠•●♥️ ƸӜ̵̨Ʒ ♥️●•٠·˙

#جلال_ژاله

 

 

 

 

دانلود فایل صوتی این شعر

 


| برچسب ها: فایل صوتی شعر حدیث عشق جلال ژاله، جلال ژاله،
شعر های جدید

جلال ژاله
در هر کجا که هستی دست هایت سرد است
محبت هایت رویایی اما ریایی است
دیگر اسمت را با صدای لرزانم صدا نمیزنم 
به چهره ات با بیچارگی نگاه نمی کنم
در هر کجا که باشی نگاهت تحقیرم می کند
قلب های تهی از غم را پر آوازه می کند
در هرکجا که باشی چشم هایت سرد و خشک است 
در وعده هایت شادی هایی دروغین سرازیر است
اما واژه های من تلخ و پر درد است
در هر کجا که باشم به گریه هایم عادت می کنم
نه به لبخند لبانت، نه به وعده های فردایت
در هر کجا که باشی با شرم می خندی با شرم وعده می دهی
میثاقم هرچه باشد روی چشم می گذاری اما تو
در وهمی که می گویی لبخندت درمان دردهای من است
در هر کجا که باشی، لبخندت بدتر از درد های من است
در هر جایی که باشم، حسرت هایم مظلوم نمایی می کنند
گمان می کنم که هست آدمیت کمی در آنها اما تو
در هر کجایی که باشی ظالمی و ظلم می کنی آنگاه که گویی مهربانی می کنی
شرمنده این چرخ و این فلک که گدایی می کنم
از خجل روی توست، که کنارت خدایی می کنم
من از لطف ماه و ستاره روشنایی می بینم
از ظلمت چشمان تو فقط سیاهی می بینم
در هر کجا که باشی خاطره می سازی
از درد و محنت این کودکان یک سلفی به جا می گذاری
گرچه امید می سازی اما
بذر می کاری و آب نمی پاشی 
میدانم که فقط شکلت شکل آدمیان است
و این افلیج شده عشق است که در دل پنهان است
آن زمان که دل آگاه شود
وای که بر تو چه بگذرد
گرچه شاید چشم هایت را ببندی
و این مفلسی را آنگونه که باید نبینی
#جلال_ژاله
در هر کجا که باشی


شعر های جدید

جلال ژاله

 

ماه می رسد امشب از تبار خاطره ها
و من میزنم دل را به دریا 
از دوردست ها می آید صدایی آشنا
سکه ایست که می افتد در کاسه ای گدا
وزیرش طفلیست و نشسته در خیابانی پر صدا
لنگ لنگان می سرود، سرود عشق را آن طرف ها
و به آرامی می نشیند منتظر صدای پای خدا 
هنگامی که بو می کِشد، بوی کباب سوخته را
می سوزد و می سوزاند ثروت دل سوخته را
گویند به هر کسی اندازه داده
فقر رو خدا اندازه کرده
پس این چه سرمایی است که می سوازند تنش را
داغ این بچه است که می سوزاند زبانم را
آیا نمی سوزاند اشک هایش، چشم هایت را
تو سنگ می مانی و در وهم به سر میبری دل را
می گذارد بر همین مسیر دل مرا
هرچه گوید گمارد همان مرا
اگر افسانه می بافم از عشق، بدان مرا
از دوردست ها نوید میدهد صدایی آشنا
گمانم به زودی می آید خدا 
#جلال_ژاله
به زودی می آید خدا


شعر های جدید

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخفیف ویژه فقط برای امروز بجنگ تا قلم خون دارد هر چی کی بخوای به من نگو لیلی... صبرم سر اومد ملودی روزانه وب سایت رسمی اردبیل موزیک اجاره ماشین توضیحات بهداشتی